کوثرکوثر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

کوثری عشق مامان و بابا

ادامه خاطرات

کمی از سفرمون بخوام بگم ابتدای سفرمون با بابایی رفتیم کرمان چون کار داشت خلاصه چند روزی اونجا بودیم و بعدش من و شما رفتیم لار و بابایی برگشت بیرجند ....تو کرمان رفتیم پیش دوست عزیز وبلاگیمون ملیحه جان مامان پرنیا خلاصه خیلی بهشون زحمت دادیم و حسابی شرمنده اشون هستیم خیلی اذیت شد بیچاره ملیحه جان با این که سرکار بود صبح ها بازم همه جوره واسمون سنگ تموم گذاشت و خیلی اذیت شد شما و پرنیا هم خیلی با هم بازی کردین مخصوصا شبی که با هم رفتیم پارک با هم عکس گرفتیم که دست ملیحه جون هست وقتی عکس ها رو گذاشت تو وبشون منم عکس ها رو اینجا میگذارم تا تو خاطرات شما هم باشه ...........از تو اتوبوس بگم شما که کلا از پوشک گرفتمت گرفتاری بود تو اتوبوس با شما...
25 ارديبهشت 1392

25 اردیبهشت و خاطره های جامانده

سلام به همه دوستای خوبم که همیشه جویای حال ما بودن راستش از تنبلی که بگذریم شرایط هم جور نمیشد بتونم آپ کنم ............ بعد از تعطیلات عید آخر های فروردین رفتیم لار پیش مامان و بابای مامانی همه چیز خوب بود ولی دوری بابایی خیلی بد بود من که از دفعه های قبل بیشتر دلم براش تنگ شده بود خلاصه یه 20 روزی اونجا بودیم و به شما که خیلی خوش گذشت و چون بیشتر دور و برت شلوغ بود بد جور به حرف اومده بودی و اصلا  کم نمی آوردی و خلاصه هر چیزی جدید میشنیدی زود یاد میگرفتی و تکرار میکردی کلی هم قضایا برات پیش می اومد که خیلی هاشون رو شاید به مرور یادم بیاد و تعریف کنم ولی بین همه اینها شیرین زبونی و حاظر جوابی های شما همه ما رو به تعجب وا داشته ...
25 ارديبهشت 1392
1